مختصر زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلام

   

فرخنده میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی مبارک باد  

مختصر زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلام
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم 

بـعـد از امـیـرمـؤ مـنان على (علیه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن (علیه السلام )
رسـیـد. مادر امام حسن (علیه السلام ) حضرت فاطمه سرور بانوان دو جهان ، دختر پیامبر اسـلام
، سـیـّد رسـولان ، حـضـرت مـحـمـد (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) است ، کُنیه او ((ابومحمّد))
مى باشد...

او در شـب نـیـمـه مـاه رمـضـان سال سوّم هجرى در مدینه چشم به این جهان گشود، مادرش
حضرت فاطمه ـ سلام اللّه عَلَیها ـ روز هفتم تولدش اورا در پارچه حریر بهشتى ـ که جبرئیل آن را
براى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آورده بود ـ پیچید و نزد پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) آورد، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) او را ((حسن )) نامید و گوسفندى براى او
قربانى کرد، این مطلب را جمعى ، از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده اند.
امـام حـسـن ( عـلیـه السـلام )ازنـظـراخـلاق وروش وسـیـادت ،شـبـیـه تـریـن مـردم بـه رسـول
خـدا( صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم ) بود، این موضوع را جماعتى از انس بن مالک نقل کرده اند که
او گفت :
((لَمْ یـَکـُنْ اَحـَدٌ اَشْبَهُ بِرَسُولِ اللّهِ (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی )).
((هـیـچ کـس نـبـود کـه مـانـنـد حـسـن (عـلیـه السـلام ) بـه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) شباهت داشته باشد)).
روایت شده : حضرت فاطمه ـ سلام اللّه عَلَیها ـ حسن و حسین (علیهماالسلام ) را به حضور
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) آورد آن هـنـگـام کـه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و
آله و سلّم ) در بستر بیمارى و رحلت بود، عرض کرد:((اى رسـول خـدا! این دو نفر، فرزندان تو
هستند، پس چیزى را از طریق ارث به آنان برسان )).
پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:
((اَمَّاالْحَسنُ فَاِنَّ لَهُ هَیْبَتِى وَسَوْدَدِى وَاَمَّا الْحُسَیْنُ فَاِنَّ لَهُ جُودى وَشُجاعَتِى )).
((امـا حـسـن (عـلیـه السـلام ) پـس بـراى اوسـت وقـار و شکوه و بزرگوارى من ، و اما حسین
(علیه السلام ) پس از براى اوست سخاوت و شجاعت من )).
وصیت امام على (ع ) به امام حسن (ع )
امـام حـسـن (عـلیـه السـلام ) وصـىّ پـدرش امـیـرمـؤ منان بر خاندان و فرزندان و اصحاب پـدرش
بـود و عـلى (عـلیـه السـلام ) بـه او وصیّت کرد که در آنچه وقف کرده و صدقه قرارداده نظارت کند و
براى این موضوع ، ((عهدنامه اى )) نوشت که مشهور است .
و وصـیت او به امام حسن (علیه السلام ) بیانگر نشانه ها و ارکان دین و چشمه هاى حکمت و
بـرنـامـه هـاى اخـلاقـى اسـت و بـیـشـتـر دانـشـمـنـدان بـزرگ ، ایـن وصـیـّت را نـقـل کـرده انـد و
بـسـیـارى از فـقـها و اندیشمندان در جهت دین و دنیاى خود از دستورهاى آن وصیّت ، بهره مند
شده اند.
سخنرانى امام حسن (ع ) بعد از شهادت پدر
هـنـگـامـى که امیرمؤ منان على (علیه السلام ) از دنیا رفت ، امام حسن (علیه السلام ) براى
مردم خطبه خواند و حق خود (یعنى حقوق رهبرى ) را براى مردم بیان کرد، یاران پدرش با آن
حضرت بیعت کردند، بر این اساس که هرکه با او مى جنگد، بجنگند و با هر که با او در صلح هست
 در صلح باشند.
((ابواسحاق سبیعى )) و دیگران نقل کرده اند: در صبح آن شبى که امیرمؤ منان على ( علیه
السلام ) از دنیا رفت ، امام حسن (علیه السلام ) براى اصحاب سخنرانى کرد، پس از حمد و ثناى
الهى و درود فرستادن بر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:
((شـب گذشته مردى از میان شما رفت که پیشینیان در کردار نیک ، از او پیشى نگرفتند و
آیـنـدگـان در رفـتـار، بـه او نـخـواهـنـد رسـیـد، او هـمـواره هـمـراه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و
آله و سـلّم ) بـا دشـمـنـان جنگید وبا نثار جانش از حریم پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم
) دفـاع نـمـود، رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) هنگام روانه کردن او به سوى جبهه ها،
پرچمش را بـه او مـى داد، جـبـرئیل در جانب راست او و میکائیل در جانب چپ او، آن حضرت را
درمیان مى گرفتندوازجبهه برنمى گشت تاخداوند،فتح و پیروزى را به دست او ایجادکند.
در هـمـان شـبـى کـه عیسى بن مریم (علیه السلام ) به سوى آسمان عروج کرد و حضرت یـوشـع
بـن نـون وصـىّ مـوسـى (عـلیـه السـلام ) وفـات یـافـت ، از دنـیـا رفـت و از مـال دنـیـا جـز
هـفـتـصـد درهـم بـاقـى نگذارد، این هفتصد درهم از جیره اى بود که از حق بیت المـال خود زیاد
آمده و مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش خریدارى کند، در این هنگام گـریـه گـلوى امـام
حـسـن را گرفت و گریه کرد و همه حاضران با او گریه کردند)). سپس فرمود:
((مـن پـسـربـشـیـر(مژده دهنده ، یعنى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ) هستم ، من
پـسـر نـذیر (هشدار دهنده یعنى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) )هستم ، من پسر
کسى هستم که به اذن خدا مردم را به سوى خدا دعوت مى کرد، من پسر چراغ تابناک هدایت
هستم ، من از خاندانى هستم که خداوند، پلیدى و ناپاکى را از آنان دور ساخت و آنان را به طور
کامل پاکیزه نمود. من ازخاندانى هستم که خداونددوستى به آنان را در قرآنش واجب کرده و
فرموده است :
((... قـلْ لا اَسـْئَلُکـُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْلَهُ فِیها حُسْناً ... )).
اى پـیامبر! بگو من پاداشى براى رسالت نمى خواهم ، مگر دوستى در حق خویشاوندان و هرکه
نیکى کند، بر نیکى او بیفزاییم )).
مـنـظور از ((حسنه )) (نیکى ) در این آیه ، دوستى ما خاندان است و سپس  (سخنرانى را به
پایان رساند و) نشست .
بیعت مردم با امام حسن (ع )
س از خطبه امام حسن (علیه السلام ) عبداللّه بن عبّاس پیش روى آن حضرت ایستاد و خطاب به
مردم گفت :((اى مردم ! این (اشاره به امام ) پسر پیامبر شما و وصىّ امام شماست ، با او بیعت
کنید)).
مـردم بـه ایـن دعـوت ، پاسخ مثبت دادند و گفتند:((به راستى او (امام حسن ) چقدر در نزد ما
مـحـبـوب اسـت و چـقـدر حـقّ او بـر مـا واجب مى باشد و با آن حضرت به عنوان خلافت بیعت
کردند)).
و این جریان در روز جمعه 21 ماه رمضان سال چـهـل هـجـرت (در کوفه ) واقع شد. آنگاه امام
حسن (علیه السلام ) به تعیین استانداران و کـارگـزاران پـرداخـت و فرماندهان را نصب نمود و
عبداللّه بن عبّاس را (براى استاندارى بصره ) به بصره فرستاد و شؤ ون کشور اسلامى را تنظیم
نموده و زیر نظر گرفت .
اعدام دوجاسوس معاویه و نامه امام حسن (ع ) به او
هنگامى که خبر شهادت امیرمؤ منان على (علیه السلام ) به معاویه (که در شام بود) رسید و
همچنین به او خبر رسید که مردم با پسر على ، امام حسن (علیهماالسلام ) بیعت کرده اند، دو
مـرد را بـه عـنوان جاسوس به طور مخفى براى گزارش اطلاعات به کوفه و بصره فرستاد، مردى از
طایفه ((حِمْیَر)) را به کوفه فرستاد و مردى از دودمان ((بنى قین )) را بـه بـصـره روانـه کرد تا آنچه
یافتند براى معاویه بنویسند و جریان خلافت امام حسن (علیه السلام ) را تباه سازند.
امـام حـسن (علیه السلام ) از نیرنگ معاویه و جاسوسهاى او اطّلاع یافت ، دستور داد آن مرد
حـمـیرى را که نزد حجامت کننده اى (خون گیرى ) پنهان شده بود، بیرون آوردند و گردن زدنـد و
نـامـه اى بـه بـصـره نـوشت (و کارگزاران آن حضرت در بصره ) جاسوس بنى قینى را که در نزد
طایفه بنى سلیم پنهان شده بود، بیرون آوردند و گردن زدند.
سپس امام حسن (علیه السلام ) براى معاویه نامه نوشت و آن نامه اینگونه بود:
(بعد از حمد و ثناى الهى ، تو مردانى را به عنوان حیله گرى و غافلگیرى مى فرستى و
جاسوسانى را گسیل مى دارى ، گویى جنگ را دوست مى دارى و من آن را نزدیک مى بینم ، در
انـتـظـار آن بـاش ـ اِنْ شـاءَ اللّهِ تـَعالى ـ و به من گزارش رسیده که تو خشنودى مى کنى به
موضوعى (یعنى به درگذشت على (علیه السلام ) ) که هیچ خردمندى ، براى آن خـشـنـودى و
شـمـاتـت نمى کند، بى شک کار تو همانند کسى است که پیشینیان درباره اش گفته اند:
فَقُلْ لِلَّذِى یَبْغِى خِلافَ الَّذِى مَضى
تَجَهَّزْ لاُِخْرى مِثلِها فَکَاَنْ قَدِ
فَاِنّا وَمَنْ قَدْماتَ مِنّا لَکَالَّذِى
یَرُوحُ فَیَمْسِى لِلْمَبِیتِ لِیَغْتَدِى
بـه آن کـسـى کـه خـلاف رونـد دیـگـران کـه در گذشته اند را مى جوید، بگو آماده باش براى رفتن
همانند دیگران که گویى سراغ تو نیز آمده است (همانگونه که مرگ دامنگیر دیگران شد دامنگیر تو
نیز مى شود) زیرا ما و آن شخصى که از ما مرده است ، همانند کسى هستیم که شب به جایى
برود و در آنجا تا صبح بماند و سپس از آنجا کوچ نماید)).
جریان دردناک شهادت امام حسن (ع )
از جـمـله روایـاتـى کـه پـیـرامـون عـلّت شـهـادت امـام حـسـن (عـلیـه السـلام ) نـقـل شـده از
مـغـیـره اسـت کـه گـفـت :((وقـتـى کـه ده سـال از خـلافـت معاویه گذشت و تصمیم گرفت تا براى
جانشینى پسرش یزید از مردم بـیـعـت بـگـیرد، براى ((جُعْدَه )) دختر اشعث بن قیس (سردسته
منافقان ) پیام فرستاد که اگـر حـسـن (عـلیـه السلام ) را مسموم کنى ، من تو را به همسرى
پسرم یزید درمى آورم و صدهزار درهم نیز براى او فرستاد. جُعْده ، امام حسن (علیه السلام ) را
مسموم کرد. معاویه آن مبلغ پول را به او بخشید، ولى او را همسر یزید نکرد، بعدا مردى از خاندان
طلحه با او ازدواج کـرد و او داراى فـرزنـدانـى از جـعـده شـد، وقـتـى که بین آن فرزندان و سایر
قـبـایـل قـریـش درگـیـرى لفـظـى مـى شـد، فـرزنـدان جـعـده را سرزنش مى کردند و مى گفتند:
((یا بَنى مُسِمَّةِ اْلاَزْواجِ! اى پسران زنى که خوراننده زهر به شوهرانش بود!)).
وصیت امام حسن (ع )
((عـبـداللّه بـن ابـراهـیـم مـخـارقـى )) نـقـل مـى کـنـد: وقتى که امام حسن (علیه السلام ) در
حـال احـتـضـار بـود، امـام حـسـیـن (عـلیـه السـلام ) را طـلبـیـد و بـه حـسین (علیه السلام )
فرمود:((برادرم ! هنگام فراق است ، من به خداى خود مى پیوندم ، مرا با زهر مسموم نموده اند و
جگرم در طشت افتاده است ، من آن کس را که به من زهر داد، به خوبى مى شناسم و مى دانم
که این زهر توسّط چه کسى فرستاده شد، در پیشگاه خداوند، خودم با او محاکمه مى کـنـم ، تـو
را بـه حـقـّى کـه بـر گردنت دارم سوگند مى دهم که مبادا در این باره سخنى بـگـویـى ، در انـتـظار
آنچه خداوند برایم پدید مى آورد، باش ، وقتى که از دینا رفتم چـشـمـم را بـپـوشـان و مـرا غـسـل
بـده و کـفـن کـن و بـر تـابـوتـم بـگذار و کنار قبر جدّم رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم )
ببر، تا با او تجدید دیدار کنم ، سپس مرا کـنـار قـبـر جدّه ام فاطمه (بنت اسد) ببر و در همانجا به
خاک بسپار، اى پسر مادرم ! به زودى بـدانـى کـه مـردم گـمـان مـى کـنـنـد تـو مـى خـواهـى
جـنـازه ام را در کـنـار قـبـر رسـول خـدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) دفن کنى ، مى کوشند تا
جلوگیرى کنند، تو را به خدا سوگند مى دهم مبادا به خاطر من به اندازه شیشه حجامتى ، خون
ریخته شود)).
سـپس درباره خانواده و فرزندان و آنچه از او باقى مانده سفارش کرد و امام حسین ( علیه السلام
) را بر آنان وصى قرار داد و همچنین او را بر آنچه پدرش امیرمؤ منان على ( علیه السـلام ) وصـیـّت
کـرده بـود، وصـى خـود کـرد و شـایستگى امام حسین (علیه السلام ) را بـراى خـلافـت بـیان نمود
و شیعیانش را به جانشینى آن حضرت راهنمایى کرد و به آنان فرمود:((بعد از من حسین (علیه
السلام ) نشانه (اسلام و یادگار پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ) است )).
جلوگیرى مروانیان از دفن جنازه
پس از آنکه امام حسن (علیه السلام ) چشم از جهان فروبست ، امام حسین (علیه السلام )
طبق وصـیـّت ، بـدن او را غـسـل داد و کفن کرد و آن را بر تابوتى گذارد و براى تازه کردن دیـدار بـه
سـوى قـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) حـمـل نمود. مروان (که آن هنگام از
طرف معاویه فرماندار مدینه بود) با اطرافیانش (بنى اُمـیـّه ) تـصـوّر کـردنـد کـه امـام حـسین (علیه
السلام ) مى خواهد جسد برادرش را کنار قبر رسـول خـدا دفن نماید، لذا با دارودسته خود اجتماع
کردند و لباس  جنگ پوشیدند تا از آن جلوگیرى نمایند.
وقـتـى کـه امـام حـسـیـن (عـلیـه السـلام ) جـنـازه بـرادر را بـه جـانـب قـبـر رسـول خـدا (صـلّى
اللّه علیه و آله و سلّم ) آورد تا تجدید عهد نماید، مروانیان از هرسو بـه گـرد هـم آمـدند، ((عایشه
)) نیز سوار بر استر شده و به آنان پیوست و فریاد مى زد:
((ما لِى وَلَکُمْ تُرِیدُونَ اَنْ تَدْخُلُوا بَیْتِى مَنْ لا اُحِبُّ)).
((مـا را بـه شـمـا چـکـار؟ آیا مى خواهید شخصى را به خانه من وارد کنید که من او را دوست
ندارم )).
و مروان مى گفت :((چه بسا جنگى که بهتر از شادى و آسایش است ، آیا عثمان در دورترین
نقطه مدینه دفن گردد ولى حسن پیش قبر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) دفن شود؟!
هرگز این کار نخواهد شد تا من شمشیر به دست دارم (و قدرت در دست من است ))).
نزدیک بود فتنه و درگیرى شدیدى بین بنى اُمیّه و بنى هاشم روى دهد عبداللّه بن عبّاس بـا
شـتـاب نـزد مـروان رفت و به او چنین گفت :((اى مروان ! از هرجا که آمده اى به همانجا بـرگـرد،
مـا قـصـد نـداریـم کـه حـسـن (عـلیـه السـلام ) را در کـنـار قـبـر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) به خاک بسپاریم بلکه قصد ما این است که با زیـارت قـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه علیه و
آله و سلّم ) دیدارمان را با آن حضرت تازه کـنـیم ، سپس جنازه را به کنار قبر جدّه اش فاطمه
(بنت اسد (علیهاالسلام ) ) مى بریم و طـبـق وصیت آن حضرت و همانجا به خاک مى سپاریم و
اگر امام حسن (علیه السلام ) وصیت مى کرد که جنازه اش در کنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه
علیه و آله و سلّم ) دفن شود به خـوبـى مى دانستى که تو عاجزتر از آن هستى که ما را از این
کار منع کنى ، ولى خود آن حـضرت داناتر به خدا و رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) و
نگهدارى حرمت قبر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) اسـت ، از ایـنکه توهین وویران
گرددچنانکه دیگرى این کارراکردوبدون اذن او، داخل خانه اش شد)).
سپس ابن عباس به عایشه رو کرد و گفت :
((واسـَوْاءَتـاهُ! یـَوْمـاً عـَلى بـَغـْلٍ وَیـَوْمـاً عـَلى جـَمـَلٍ تـُرِیـِدیـِنَ اَنْ تـَطـْفـِئِى نـُورَاللّهـِ وَتُقاتِلیِنَ
اَوْلِیاءَاللّهِ، اِرْجِعِى ...)).
((ایـن چـه رسوایى و بى شرمى است ؟ روزى سوار بر استر و روزى سوار بر شتر مى شـوى و
مـى خـواهـى نـور خـدا را خاموش کنى و با دوستان خدا بجنگى ، برگرد از آنچه تـرس داشـتـى
کـار مـطـابـق خواسته تو شده و آنچه را دوست دارى به آن رسیده اى (آرام باش که ما تصمیم بر
دفن جنازه امام حسن (علیه السلام ) در کنار قبر پیامبر (صلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) نـداریـم )
و سـوگـنـد بـه خـدا ـ گـرچـه طـول بـکـشـد ـ روزى خـواهـد آمـد کـه خـداونـد انـتـقـام این خاندان
نبوّت را از شما بگیرد)).
امـام حـسین (علیه السلام ) به پیش آمد و فرمود:((اگر وصیت امام حسن (علیه السلام ) به مـن
نـبـود کـه حـتـى بـه اندازه شیشه خون حجامتگرى در مورد من خونریزى نشود، شما به خـوبـى
مـى فـهـمیدید که چگونه شمشیرهاى خدا در مورد شما به کار گرفته مى شد (و شـمـا را سـر
جاى خود مى نشاند) شما رشته پیمانهاى میان ما و خود را گسستید و آنچه را که ما با شما
شرط کردیم ، نابود کردید)).
سـپـس امـام حـسـیـن (علیه السلام ) با همراهان ، جنازه امام حسن (علیه السلام ) را به سوى
بـقـیـع بردند و در کنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد (مادر على (علیه السلام ) ) به خاک سپردند.
* * *
امـام حـسـن (عـلیـه السـلام ) در روز 28 صـفـر سـال پـنـجـاه هـجـرى در حـالى کـه 48 سـال از
عـمـرش مـى گـذشـت ازدنـیـارفـت ،دوران خـلافـتـش ده سـال بـود،بـرادرووصـیـّش امـام حـسـیـن
( عـلیـه السـلام ) جـنـازه او را غسل داد و کفن کرد و در کنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد، به
خاک سپرد.
فرزندان امام حسن (ع )
امام حسن (علیه السلام ) پانزده فرزند پسر و دختر داشت که عبارت بودند از:
1 ـ زید.
2 ـ اُمّ الحسن .
3 ـ اُمّ الحـسـیـن (مـادر ایـن سه نفر ((اُمّ بشیر)) دختر ابومسعود، عقبة بن عمروبن ثعلبه از قبیله
خزرج بود).
4 ـ حسن مُثَنّى (مادرش ((خَوْله )) دختر منظور فزارى بود).
5 ـ عمر.
6 ـ قاسم .
7 ـ عبداللّه .
8 ـ عبدالرّحمان .
9 ـ حسین که لقبش ((اَثْرَم )) بود.
10 ـ طلحه .
11 ـ فاطمه (مادراین سه نفر((اُمّ اسحاق )) دختر طلحة بن عبیداللّه تیمى بود).
12 ـ ام عبداللّه .
13 ـ فاطمه .
14 ـ اُمّ سَلَمه .
15 ـ رُقَیّه .
سایت جامع سربازان اسلام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد